میگفتم آ.
میگفتی آرامم ولی مواجتر از دریای قرمز
میگفتم ب.
میگفتی به سان آن نهنگ، نالههایم، پنجاه و دو هرتز
میگفتم ه.
میگفتی هیدو، هورودو، ماکاشاکا، هایدو
میگفتم م.
میگفتی مارادو، کارادو، هاکاراکا، هایدو*
دیوانه شده بودی. ساعتها پایین تختت مینشستم و با افسوس، خیره نگاهت میکردم. از زیر نگاه خیرهام در نمیرفتی؛ ولی جوری متقابلا چشم در چشمانم میدوختی، که ای کاش از زیر نگاهم در رفته بودی.
"من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم"
شعر از فروغ فرخزاد
"برای من ای مهربان چراغ بیاور."
نگاهت میکنم."من مهربانم؟"
سر تکان میدهی."آره."
"برات چراغ بیارم؟"
"آره."
کتاب را میبندم و پایین، کنار پایههای صندلی میگذارم. خم میشوم، کمرم نشکسته، ولی ای کاش شکسته بود.
صورتم را روی ملحفههای تخت میگذارم، کنار زانوانت."اگر برات چراغ بیارم، خوب میشی؟"
"نه."
صبح فردایش، آفتاب زد و ملحفه شروع به خشک شدن کرد.
"ببینم، تو میدونستی که غمگسار منی؟"
"گمغسار؟"
"نه...نه غم-" خنده امانم نداد. یک دستم به کنارهی صندلی چنگ میزد و دیگری به ملحفهها. چند ثانیه طول کشید تا به خودم بیایم و ببینم که تو با لبخند نگاهم میکنی.
ولی نمیدانم چند سال طول کشید تا متوجه شوم تو حتی نمیدانی من که هستم.
ولی میدانم که فقط یک روز طول کشید تا دگر هیچکس نداند من که هستم؛
قبر من اسمی نداشت.
"My life in your hands,
No guilt, No fault."
+ اونجایی که * گذاشتم و دو خط آخر، برای کتاب "نمایشی در کهکشان ( Galax-Arena)" هست. اگر نوجوان هستین، میتونه یه گزینه خوب علمی تخیلی باشه.
+من عکسهارو کمی تغییر میدم ولی اگر نسخهی اصلیشون رو خواستین حتما بهم بگین :]
+ توی این ایام ما رو هم فراموش نکنین...